می خندی و دل همه را می کشی به بند
میخندی و دل همه را میکشی به بند
ای سوژهی همیشهی عکاسیم… بخند
ای شاهکارِ محض بگو طبقِ نرخِ عشق
این برقِ ماهطورِ دو چشمِ شبِ تو چند؟
عطرِ تو… گرمیِ نفست… طعمِ بودنت
معجونِ زعفران و هل و چای و حبّهقند
حتی اگر دوباره نباشم پسند تو
من باز هم دوباره تو را میکنم پسند
حتی به امرِ مرگ رهایش نمیکند
وقتی کسی به روحِ کسی شد علاقمند
من پای عهد و عشق تو ماندم تمام عمر
با این که عقل موعظه فرمود و داد پند
القصه هر زمان که شنیدی جناب عقل
فرمود دل نبند، بگو چشم و دل ببند
1401/4/4
محمّد عابدینی